جورج اورول که نام اصلی او اریک بلیر است، در سال 1903 در هندوستان متولد شد. او در کشورهای برمه، فرانسه و انگلیس زندگی کرد و در سال 1937 در جنگهای اسپانیا شرکت کرده و مجروح گردید. کتابهای آس و پاس در پاریس و لندن، روزهایی در برمه، جادهای به سوی اسکلهای دیگن و قلعه حیوانات از جمله آثاری هستند که او به رشتهی تحریر در آورده است. دو کتاب قلعه حیوانات و 1984 از جمله آثاری هستند که او را به شهرت و مجبوبیت رساندند.
گوشهای از کتاب قلعه حیوانات
یکی از افرادی که همیشه سؤالات احمقانه و خامی داشت «مالی» مادیان سفید بود. او بدون آنکه در پس هر سؤالش فکری نهفته باشد، دهان خود را میگشود. ببینم بعد از قیام، باز هم قند خواهیم داشت؟
اسنوبال با قاطعیت پاسخ داد: نه، دیگر قند نخواهیم داشت. ما دستگاههای ساخت قند نداریم ولی به جایش کاه و علوفه تا هر چه قدر که بخواهید، هست. فراوان هم هست.
بعد دوباره پرسید: راستی، بعد از قیام شما، من میتوانم باز هم این روبان قرمز قشنگم را به یالم ببیندم یا نه؟
اسنوبال با خشم جواب داد: اوف مالی! این روبان تو نشانهی بردگی و اسارت توست. اینها را ول کن، به آزادی بیندیش!
بعد مالی ساکت شد، ولی قانع نشده بود.
تکهای کوتاه از کتاب قلعه حیوانات
درست سه شب، بعد از آن سخرانی تفکربرانگیز، میجر پیر در خواب از دنیا رفت و جنازه او در زیر درختی در باغ میوه به خاک سپردند. مرگ میجر اوایل ماه مارس روی داد و از آن به بعد حیوانات فعالیتهای پنهانی خود را آغاز کردند. حیواناتی که از تعقل و تفکر بالاتری برخوردار بودند وظیفهی خود میدانستند که به حرفهای مجیر جامهی عمل بپوشانند و در راه رسیدن به هدف والایشان کمر همت بگمارند. اگر چه نمیدانستند این درخت مبارزه چه زمانی بار خواهد داد، با این حال از هیچ کوششی دریغ نداشتند. اسنوبال و ناپلئون دو خوک جوانی که معلومات بیشتری داشتند، رشتهی هدایت دیگر حیوانات را بر عهده گرفته بودند. ناپلئون خوک قوی بنیه و خشن برکشایری بود. او سخران و ادیب خوبی نبود ولی هر گاه که قصد داشت حرفش را به کرسی بنشاند، چنان با پشتکار خاصی این کار را انجام میداد که همگان ناگریز به پذیرش آن بودند.
بخشی از کتاب قلعه حیوانات
روزها گذشت و وحشت و تب روز کشتار فروکش کرد. چند تن از حیوانات به یاد آوردند، یا فکر کردند که به یاد آوردهاند، در مادهی ششم فرمان آمده است: هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگر را ندارد. اگر چه این مطلب را به یاد آورده بودند ولی هیچکس جرأت بازگو کردن این مسئله را در مقابل خوکها و سگها نداشت. همه احساس میکردند این کشتار مغایر فرمان ششم است. کلور از بنجامین خواست که به انباری بروند و ماده ششم را برای او بخواند. بنجامین مثل همیشه که خود را از معرکه کنار میکشید از این کار سر باز زد. کلور به سراغ موریل رفت. او مادهی ششم فرمان را خواند. این چنین نشوته بود: هیچ حیوانی بیعلت حیوان دیگری را نمیکشد. حیوانات در حیرت بودند که چرا کلمهی «بیعلت» را فراموش کرده بودند. با روشن شدن این امر، متوجه شدند که هرگز کاری بر خلاف فرمان اصلی صورت نگرفته و اگر افرادی کشته شدهاند، علتش همدستی با اسنوبال بوده است و این علتی بود کاملاً مورد قبول.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.