پر نام یک رمان عشقی است که شارلوت مری ماتیسن، نویسنده اهل انگلستان آن را نوشتهاست. رمان پر در شرایطی نوشته شد که جنبشهای مختلفی در ارتباط با حقوق زنان تشکیل و توسعه یافته بود. علاوه بر این، نویسندگان زن مشهوری مانند کیت شوپن (۱۸۵۰) و ادیت وارتون (۱۸۶۲) به مسائل زنان و نقشهای نامناسبی که جامعه برای آنها رقم زده بود پرداخته و آثاری به رشته تحریر درآورده بودند. امیرهوشنگ آذر، مترجم فارسی پر (۱۳۸۹) در مقدمه این رمان میگوید: «در این کتاب حالتی از شور، احساس آرام و شاعرانه وجود دارد که باعث میشود خواننده آرزو کند که چنین داستانی برای او نیز رخ بدهد». این کتاب داستان عشق و زندگی شورانگیز راجر دالتون به ماویس کوترل است، شارلوت مری ماتیسن بارها دالتون را در موقعیتهای تصمیمگیری قرار میدهد تا تصمیم بگیرد که آیا حاضر است باز هم برای عشقی فداکارانه قدمی بردارد؟ رمان پر بیانگر داستانی مهیج است که تمام صحنههایش پر از احساس و عواطف پاک و عرفانی راوی و معشوقش میباشد که هیچ نویسندهای نخواهد توانست صحنهها، حالات و سطور درخشان آن را تکرار کند. همچنین این کتاب مجادلههای درون دالتون را با دقت بسیار شرح میدهد و ما را در یأسها، عاشقانهها و رنجهای او شریک میکند و باعث میشود که در هنگام خواندن این رمان از خود بپرسیم معنای زندگی ما چیست؟ آیا چیزی جز عشق است؟ زمانی که دالتون به پاسخ این سؤال مطمئن میشود داستان به اوج خود میرسد و صحنههای عاشقانه بینظیری خلق میشود که احساسات هر انسانی که عشق را تجربه کرده برمیانگیزد.
بخشی از کتاب پر
با عجله از لابهلای ورقههایی را برای خواندن انتخاب کردم و خواندم. واقعاً شگفت زده شدم مگر میشود مردی مثل او با داشتن زن و بچه دست به چنین عمل خلافی بزنند. با خود گفتم این افسانه است حقیقت ندارد اما پس از آنکه همهی داستان را خواندم فهمیدم که روجر دالتون یک انسان والا و قابل اعتماد است و من حقیقتاً به وجود او افتخار کردم. از وقتی که دیگر با او رفت و آمد نکرده بودم تغییر زیادی نکرده بود او سکوت را دوست داشت و از آرامش لذت میبرد در فصل زمستان اوقاتش را به مطالعه و سیگار کشیدن میگذشت و تابستان هم به گلهای باغچهاش آب میداد. خصوصیات اخلاقیش را از زمانی که همکلاسی بودیم میدانستم اما من هیچگاه او را انسانی احساساتی و عاشق پیشه نمیدانستم و به همین دلیل بود که سخت متعجب شدم. روجر برای من انسانی غیر از آن که میدانستم شناخته شده بود. در اعماق وجودم او را یک انسان قهرمان یک ایثارگر و یک انسان کامل احساس میکردم زیرا اگر چنین جریانی برای من به وجود میآمد نه تنها حاضر به از خود گذشتگی بودم بلکه سعی میکردم از ان جریان که برایم ننگ آورد بود فرار کنم و در گوشهای پنهان شوم.
وقتی شروع به خواندن داستان کردم از موفقیت خود کاملاً بیخبر بودم با عجله سعی کردم هر چه زودتر داستانش را تمام کنم. هر چه جلوتر میرفتم جذابیت داستان بیشتر میشد و من همچنان خواندم وقتی به خود آمدم هوا کاملاً روشن شده بود چشمهایم از خستگی باز نمیشد و افکارم به خاطر نوشتههای روجر پریشان بود. به خود گفتم حداقل نیمی از نوشته دالتون افسانه است و از افکار و خیالات واهی خود کمک گرفته اما همچنان ادامه دادم. تا نزدیک ساعت هشت. صبح آن را تمام کردم بعد به رخت خواب رفتم در حالی که بخاری ساعتها قبل خاموش شده بود هوای اتاق کاملاً سرد شده بود اما من با خستگی تمام تا ساعتی پس از ظهر به خوابی عمیق فرو رفتم. پس از بیدار شدن دوش گرم گرفتم و برای صرف ناهار به روستوران رفتم هرجا میرفتم روجر و افکارش با من بود. به نوشتههایش فکر میکردم و غرق در افکارم بودم گاهی او را یک انسان واقعی میدانستم و آنچه را نوشته بود حقیقت مطلق به حساب میآوردنم اما وقتی دربارهی نوشتههایش فکر میکردم به ناچار مقداری از آنها را به حساب رویا و خیالات واهی او میگذاشتم. بعد از خوردن غذا هوس کردم روجر دالتون را ببینم اما میدانستم که او نمیآید زیرا قرار ما روز یکشنبه بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.