کتاب بابا لنگ دراز یک رمان نامهنگارانه دنبالهدار، اثر جین وبستر، نویسنده آمریکایی است. این رمان اولین بار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد. این داستان ماجراهای قهرمانش را، که یک دختر جوان به نام «جودی آبوت» است، در سالهای تحصیل در کالج روایت میکند. جودی برای یک مرد ثروتمند و خیّر که تابهحال او را ندیدهاست نامه مینویسد. بابا لنگ دراز نخست بهصورت دنبالهدار در مجله آمریکایی خانه بانوان منتشر میشد که سرانجام در سال ۱۹۱۲ به صورت کتاب منتشر شد و به فروش بالایی دست یافت. این کتاب تنها یک اثر داستانی ساده نبود، بلکه برانگیزاننده تحرکی برای بهبود وضعیت نگهداری از کودکان یتیم نیز بود. در سال ۱۹۱۴ نمایشنامه موفقی از آن با اقتباس خود وبستر بر روی صحنه رفت. در سال ۱۹۱۹ نیز فیلمی صامت با بازی مری پیکفورد از روی آن ساخته شد. وبستر در سال ۱۹۱۴ دشمن عزیز را بهعنوان دنبالهای برای بابا لنگدراز منتشر کرد.
نگاهی کوتاه به زندگی جین وبستر
آلیس جین چندلوریستر که بعهد بانام جین وبستر معروف گردید در بیست و چهارم ماه ژوئیه سال 1876 در فردونیا واقع در ایالت نیویورک آمریکا دیده به جهان گشود. پدرش ناشر معتبری بود و مادرش خواهر مارک تواین نویسنده معرو بود، از اینرو جین وبستر در خانوادهای روشنفکر و ادب دوست پرورش یافت. در فواصل سالهای 1903 – 1909 جین ویستر داستانهای «پاتی و پریسیلا» و «تنها پاتی» را نوشت که زیر بنای هر دوی این داستانها به دوران مدرسه و دانشکده او مربوط میشود. آنگاه چهار داستان کوتاه به نامهای: «شاهدخت ویت»، «جری جوان»، «راز چهار استخر» و هیاهوی بسیار درباره پیتر» از وی نگارش و انتشار یافت. جین وبستر داستان دلکش «بابا لنگ دراز» در سال 1912 نوشت. میان همه داستانهای کوتاه و بلند او این کتاب وی را به اوج شهرت رسانید و باعث شد که نامش در میان نویسندگان بنام آمریکا جاویدان بماند، داستانی که هم مرز پرفروشترین کتابها رسید و هم براساس آن فیلمی تهیه گردید که این فیلم هم مورد استقبال بسیار قرار گرفت.داستان «دشمن عزیز» وی سال 1915 انتشار یافت و انتشار این کتاب با ازدواج او تقارن یافت. جین وبستر سال 1915 با گلن فوردمک کینی مردی که نوشتههای او را ستایش میکرد و به عمق لطافت احساسش دست یافته بود، ازدواج کرد. هنوز یکسال از عمر این ازدواج نمیگذشت و جین وبستر پا به چهل و یکسالگی عمر خویش نگذاشته بود که درست پس از تولد دخترش در یازدهم ماه ژوئن سال 1916 دیده از جهان فروبست.
بخشی از کتاب بابا لنگ دراز
بابا لنگ دراز عزیز، من دانشکده را دوست دارم و بیش از همه شما را دوست دارم که مرا به دانشکده فرستادید. آنقدر خوشحالم که از شدت شادی خوابم نمیبرد. شما نمیدانید اینجا چقدر با پرورشگاه تفاوت دارد. من حتی در خواب هم نمیدیدم که چنین جائی وجود داشته باشد. دلم برای پسرها که نمیتوانند به این دانشکده بیایند میسوزد. اطمینان دارم دانشکدهای که شما در دوران جوانی رفتهاید اینقدر خوب نبوده است. اتاق من در یک عمارت برج مانند هست که پیش از این درمانگاه بیماریهای عفونی بوده است. اما حالا یک درمانگاه جدید ساختهاند سه دختر دیگر در اتاقهای پهلوی اتاق من هستند که یکی از آنها سال آخر دانشکده است. او عینک میزند و مدام میگوید: بچهها خواهش میکنم کمتر سر و صدا کنید. و دو نفر دیگر سال اول هستند که یکی از آنها نامس سالی مک براید و دیگری جولیا راتلج پندلتون است.
راستی دوست دارید بگویم چطور اتاقم را مبلمان کردهام؟ رنگهای زرد و قهوهای مخلوط کردهام. رنگ اتاق نخودی است. پرده و پشتیها را زرد انتخاب کردم. یک میز آلبالوئی رنگ از چوب ماهون و یک صندلی حصیری و یک قالیچه قهوهای که وسطش یک لک جوهر دارد توی اتاقم هست. من صندلی را بنحوی روی لک جوهری قالی گذاشتهام که معلوم نشود. پنجرهها خیلی بالا هستند. بهطوری عادی نمیشود بیرون را تماشا کرد. من برای اینکه بیرون را ببینم آینه میز آرایش را باز کردهام. بعد میز را جلو پنجره کشیدهام. هروقت بخواهم بالا بروم کشوهای میز آرایش را در میآورم و از آنها بهعنوان پله استفاده میکنم بدون دردسر.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.