کتاب «قله ها و دره ها»، داستانی کوتاه و آموزنده از نویسنده آمریکایی اسپنسر جانسون است که اولین بار در سال 1999 منتشر شد. این کتاب به سرعت به یکی از پرفروشترین کتابهای جهان تبدیل شد و به زبانهای مختلف از جمله فارسی ترجمه شده است. «قله ها و دره ها» در واقع تمثیلی از زندگی انسان است. پنیر نماد اهداف و آرزوهای ما و هزارتو نماد دنیای اطراف ما است که مملو از چالشها و موانع است. این کتاب به ما میآموزد که برای رسیدن به اهدافمان باید شجاع باشیم، از منطقه امن خود خارج شویم و از اشتباهاتمان درس بگیریم. همچنین به ما یادآوری میکند که در طول مسیر تنها نیستیم و میتوانیم از تجربیات دیگران برای رسیدن به موفقیت استفاده کنیم. «قله ها و دره ها» مورد استقبال گسترده خوانندگان و منتقدان قرار گرفته است. بسیاری از خوانندگان این کتاب را به خاطر داستان ساده و آموزنده، شخصیتهای جذاب و پیامهای انگیزهبخش آن ستایش کردهاند. اگر به دنبال کتابی کوتاه، آموزنده و انگیزهبخش هستید که به شما کمک کند تا به اهداف خود دست پیدا کنید، کتاب «قله ها و دره ها» انتخابی عالی برای شما است.
بخشی از کتاب قله ها و دره ها
روزگاری جوانی باهوش در دل درهای زندگی میکرد که روزگار سختی را میگذراند. آن قدر بدبختی کشید که سرانجام تصمیم گرفت به دیدار پیرمردی برود که در قلهی کوه زندگی میکرد. هنگامی که جوانتر بود در آن دره زندگی میکرد و روزگار خوشی داشت. آن دره تنها جایی بود که آن مرد جوان میشناخت و گمان میکرد که تا آخر عمر آن جا زندگی خواهد کرد. بعضی روزها هوای دره ابری بود و برخی روزها آفتابی، اما او هر روزش را به یک شکل میگذراند و از آن زندگی احساس خرسندی میکرد. اما هنگامی که سنش بالاتر رفت چشمانش نیز بازتر شد. آنگاه بسیاری از چیزهایی را که پیش از آن خوب و شایسته مییافت، به نظرش بد و ناخوشایند آمد و شگفت زده بود که چگونه پیش از آن متوجه ناخوشایندی آنها نشده و آن همه مشکلات را در آن دره ندیده. هر چه زمان میگذشت آن جوان بیش از پیش احساس نارضایتی میکرد، بدون آنکه دلیل واقعی آن نارضایتی را بداند. دست به کارهای مختلفی میزد اما هیچ یک از آن کارها نمیتوانست او را قانع کند. به خاطر اشتباهات فراوان در کار و حرفهاش رئیساش همواره او را سرزنش میکرد، اما از نظر او هر اشکالی که پدید میآمد تنها برخاسته از دل آن دره بزرگ بود. در حرفهای دیگر او نیز همچون سایر کارمندان نه به خاطر کارهای خوبش تشویق میشد و نه به دلیل اشتباهاتش کسی از او ایراد میگرفت. سرانجام یک روز احساس کرد که شغل ایده آلش را یافته، کاری دوست داشتنی که به خاطر دستیابی به آن از صمیم قلب خوشحال بود. زیرا هرگاه کاری را به درستی انجام میداد که اغلب چنین اتفاقی میافتاد، مورد تشویق قرار میگرفت. همکارانی خوب داشت و از کار کردن در کنار آنها کاملاً راضی بود. شرکت نیز بازدهی خوبی داشت که بخشی از آن به دلیل خوشخدمتی او بود.
بنابراین دیری نپایید که آن جوان را به عنوان مدیر یکی از بخشهای آن شرکت انتخاب کردند. اما به زودی احساس کرد که امنیت شغلی ندارد. شرایط زندگیاش نیز حال و روز بهتری نداشت و بدبیاریها و بدبختیهای او یکی پس از دیگری از راه میرسید. احساس میکرد که دوستانش توان درک حرفهایش را ندارند و هرگاه با افراد خانوادهاش صحبت میکرد، به او میگفتند که این دورهای از زندگی است که باید آن را پشت سر بگذارد. سرانجام به این فکر افتاد که زندگی در سایر اماکن را نیز امتحان کند. گاهی اوقات در مرغزار میایستاد و چشم به قلهی کوه میدوخت که سر به فلک کشیده بود. آنگاه خود را بر فراز آن کوه بلند تجسم میکرد. و به خاطر آن رویا احساس آرامش میکرد. اما هر چه بیشتر به مقایسهی آن قله و درهای میپرداخت که آنجا زندگی میکرد نا امیدی و ناخشنودی بیشتری وجودش را فرا میگرفت. با پدر و مادر و دوستانش موضوع رفتن به قله را مطرح کرد. اما هرچه آنها گفتند در مورد سختیهای رفتن به آنجا بود و این که ماندن در دره چه قدر با آسایش و آرامش بیشتری همراه است. آنها میکوشیدند او را از رفتن به جایی که تا آن لحظه حتی خودشان هم آنجا را ندیده بودند، منع کنند. آن مرد جوان عاشقانه پدر و مادرش را دوست داشت و میدانست در آن چه که آنها میگویند، واقعیتی نیز وجود دارد.
فهرست مطالب کتاب قله ها و دره ها
- فصل اول: دلسردی در دره
- فصل دوم: یافتن پاسخها
- فصل سوم: فراموشی
- فصل چهارم: استراحت
- فصل پنجم: بازگشت
- فصل ششم: کشف
- فصل هفتم: استفاده از قله ها و دره ها
- فصل هشتم: لذت از قله
- پایان داستان
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.