کتاب «دختر پرتقالی» نوشته یوستین گردر، نویسنده نروژی، یک رمان زیبا و تأملبرانگیز است که به مسائل فلسفی و وجودی میپردازد. گردر که به خاطر کتاب معروفش «دنیای سوفی» شناخته میشود، در این اثر نیز به بررسی عمیق مسائل انسانی و فلسفی پرداخته است. داستان کتاب «دختر پرتقالی» حول محور پسری به نام گئورگ است که نامهای از پدر مرحومش دریافت میکند. این نامه، که پدرش قبل از مرگ نوشته، گئورگ را به سفری در گذشته میبرد و او را با دختری به نام «دختر پرتقالی» آشنا میکند. پدر گئورگ در نامهاش داستان عاشقانهای را بازگو میکند که در دوران جوانی با دختری مرموز داشته است. این دختر همیشه یک کیسه پر از پرتقال همراه خود داشته و این موضوع باعث شده که او را «دختر پرتقالی» بنامند. کتاب «دختر پرتقالی» با زبانی ساده و در عین حال عمیق نوشته شده و توانسته است مخاطبان زیادی را جذب کند. این کتاب برای کسانی که به ادبیات فلسفی و تأمل برانگیز علاقه دارند، یک انتخاب بسیار مناسب است.
بخشی از کتاب دختر پرتقالی
پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت. در آن زمان من فقط چهار سال داشتم. هرگز فکر نمیکردم که دوباره از او چیزی بشنوم، اما حالا ما با هم در حال نوشتن یک کتاب هستیم. اولین سطرهای این کتاب را خودم به تنهایی مینویسم، اما کمی بعد پدرم با من همراه میشود. در واقع او حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. مطمئن نیستم چقدر پدرم را به یاد دارم. گمان میکنم بیشتر چیزهایی که به یاد میآورم را مدیون عکسهای او باشم، عکسهایی که مرتب به آنها نگاه میکنم. تنها خاطرهی واضحی که از او دارم متعلق به زمانی است که بیرون، در بالکن نشسته بودیم و به ستارهها نگاه میکردیم. در یکی از عکسها من کنار پدر روی مبل چرمی زرد رنگ در اتاق نشیمن نشستهام. به نظر میرسد که او حرف خوبی به من میزند. ما هنوز هم آن مبل را داریم، اما پدر دیگر روی آن نمینشیند. در عکس دیگری ما روی صندلی گهوارهای سبز در پاسیو نشستهایم. از زمان فوت پدر، این عکس در اینجا آویزان است. حالا من روی این صندلی گهوارهای سبز نشستهام و سعی میکنم صندلی را تکان ندهم چون در حال نوشتن پیشنویس یک کتاب هستم، بعد تمام آن را روی کامپیوتر قدیمی پدر وارد خواهم کرد.
چیزهای زیادی در مورد این کامپیوتر قدیمی هست که میخواهم بگویم، اما بعداً به آن خواهم پرداخت. داشتن این همه عکس قدیمی در اطرافم همیشه به نظرم عجیب بوده. به عقیدهی من آنها به زمانهای دیگری تعلق دارند. من در اتاقم یک آلبوم کامل از عکسهای پدرم دارم. داشتن این همه عکس از کسی که دیگر زنده نیست حسوحال عجیبی دارد. ویدیوهای زیادی هم از پدرم دارم. به نظر من گوش دادن به صدای او کمی ترسناک است. پدرم واقعاً صدای گیرایی داشت. شاید تماشای فیلم افرادی که دیگر اینجا نیستند یا به قول مادر بزرگم از دنیا رفتهاند، باید غیر قانونی اعلام شود. جاسوسی مردگان درست نیست. همچنین صدای خودم را هم در بعضی از فیلمها میتوانم بشنوم. صدای جیغجیغوی با تُن بالا مرا به یاد یک جوجه کوچک میاندازد. آن روزها این گونه بود، پدری با صدای بم و پسری با صدای زیر. در یکی از آن ویدیوها من روی شانههای پدرم نشستهام و میخواهم ستاره بالای درخت کریسمس را بردارم. در این ویدیو من نهایتاً یک سال دارم. اما تقریباً توانستم آن ستاره را از روی درخت بکنم. وقتی مادرم فیلمهای پدر و من را تماشا می کند، بعضاً مینشیند و با صدای بلند میخندد. با وجود این که خود او کسی است که دوربین را نگه داشته و این فیلمها را ضبط کرده است. من فکر نمیکنم وقتی او فیلمهای پدر را تماشا میکند خندیدنش کار درستی باشد. گمان نمیکنم پدرم از این موضوع خوشش بیاید. شاید پدرم تصور کند که این سنت شکنی است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.