کتاب «از سر راه خودت کنار برو» نوشته دیو هالیس، یک راهنمای عملی برای رهایی از باورهای محدودکننده و موانع ذهنی است که مانع از پیشرفت و رسیدن به اهداف میشوند. این کتاب به خوانندگان کمک میکند تا با چالشهای زندگی روبرو شوند، اعتماد به نفس خود را افزایش دهند و زندگیای شادتر و رضایتبخشتر را خلق کنند. مجله فوربز درباره این کتاب نوشت: کتاب «از سر راه خودت کنار برو» یک راهنمای عملی و الهامبخش برای هر کسی است که به دنبال تغییر در زندگی خود است. همچنین مجله روانشناسی امروز نوشت: دیو هالیس با لحنی صمیمی و صادقانه به خوانندگان کمک میکند تا با چالشهای زندگی روبرو شوند و به اهداف خود برسند. دیو هالیس نویسنده، سخنران و کارآفرین است. او به خاطر کتابهای پرفروش خود مانند «از سر راه خودت کنار برو» و «هنر رها کردن» شناخته شده است. هالیس با افراد و سازمانهای مختلف در سراسر جهان کار کرده است تا به آنها کمک کند تا به اهداف خود برسند و زندگی شادتر و رضایتبخشتری را خلق کنند.
بخشی از کتاب از سر راه خودت کنار برو
در شهری بزرگ شدم که ساکنانش شباهتهای بسیاری با هم داشتند. در آنجا، همه مردم دارای ظاهری یکسان، باورهای یکسان و کلاً از هر نظر یکسان بودند. اگرچه این مسئله به خودی خود بد نبود، زمانی برایم دردسر ساز شد که به جهان واقعی پر از افراد گوناگون با تفاوتهای فراوان قدم گذاشتم. در سنین رشد دوستانم همگی شبیه به خودم بودند، باور کنید همه دوستانم، رونوشت برابر اصل خودم و خانوادهام بودند، بنابراین هیچ تفاوت خاصی مشاهده نمیشد. شاید به همین علت است که اکنون با دیدن تفاوتها هیجان زده میشوم، اما زمانی که در سنین رشد بودم هر گونه تفاوت برایم ترسناک بود. همه ما از ناشناختهها هراس داریم. اکنون میدانم که همیشه چیزهایی فراتر از جهالت فردی من نیز وجود دارد. قرنهاست که تفاوتهای نظام مند و ساختاری بین افراد وجود دارد که حتی در جوامعی با افراد مشابه نیز دیده میشوند. این تفاوتها را به سادگی نمیتوان درک کرد. در گذشته این واقعیت را نمیشناختم. پس از فارغ التحصیلی از کالج در شرکت فاکس قرن بیستم استخدام شدم. این نخستین شغل من بود. میز کارم نزدیک فرد دیگری بود که بعدها بهترین دوستم شد. اغلب روزها با هم ناهار میخوردیم، درباره مسائل وحشتناک داخل شرکت لطیفه میساختیم و گفتگوهای عادی کاری داشتیم با آن که تفاوتهای اساسی با هم داشتیم، اما به راحتی با هم کنار آمدیم. اگرچه در ابتدا اینگونه نبود، پس از مدتی توانستم تفاوتها را کنار بگذارم و دوستی را بپذیرم نكته مهم همین است.
همه ما از ناشناختهها هراس داریم، هر آن چه نمیشناسیم باعث وحشت عمیق درون ما میشود. مثلاً یک فرد خارجی تصور ما این است که ماهیت و فرهنگ فرد خارجی باعث میشود تفاوتهای چشمگیری با ما داشته باشد، بنابراین همیشه در برخورد با او باید منتظر رویدادهای عجیب باشیم، علتش این است که ما نمیدانیم چه انتظاراتی باید داشته باشیم. درست میگویم؟ اگر من نیز در جامعهای بزرگ شده بودم که افراد متفاوتی در آن زندگی میکردند، برای مثال، افرادی از ادیان دیگر و من نیز دوستانی از همین گروه داشتم، ترسیدن از آنها بیمعنی بود. اصولاً در جامعهای که گروهی از مردم متفاوت با ما زندگی میکنند میتوانیم پس از آشنایی با آنها روابط مؤثر ایجاد کنیم در همین روابط است که همدلی شکل میگیرد. من و همسرم دخترمان را پس از پنج سال تلاش طاقت فرسا به فرزندی پذیرفتیم. ابتدا هدف ما کشور اتیوپی بود چون یکی از دوستان ما موفق شده بود با فرایند بینالمللی فرزندخواندگی یک دختر را از آفریقا به آمریکا بیاورد. اما نکات زیادی بود که ما در این باره نمیدانستیم و باید یاد میگرفتیم مهمترین مسئله این بود که فرزند ما شباهتی به خودمان نداشت. قرار بود فرزندی داشته باشیم که رنگ پوستش با ما متفاوت بود، پیشینه فرهنگی متفاوتی داشت و حتی نیازهایش با فرزندان ما تفاوت داشت چون قبل از ورود به خانه ما با مسائل دیگری مواجه بود. به همین سیب به دنبال یک انجمن چند فرهنگی بودیم تا نکات بیشتری درباره چگونگی رفتار با دختر آینده خودمان بیاموزیم. از بیان آن چه میخواهم بگویم شرمسارم، اما در گذشته خودم را عالم بلا منازع برخوردهای نژادی میدانستم. تصور من این بود که چون یک کتاب درباره مارتین لوتر کینگ خواندم، پس همه رفتارهای دوست برای فرار از نژاد پرستی را میدانم. در واقع خودم را فردی بسیار مطلع و آگاه میدانستم، بلافاصله پس از ورود به یک محیط متفاوت متوجه شدم که همیشه در جهل بودهام و اشتباه میکردم.
فهرست مطالب کتاب از سر راه خودت کنار برو
- مقدمه
- فصل اول: من همان شغلم هستم
- فصل دوم: آنچه پیشتر مؤثر بوده، در آینده نیز مؤثر خواهد بود
- فصل سوم: باید همه چیز را با هم داشته باشیم
- فصل چهارم: نوشیدنی اوضاع را بهتر میکند
- فصل پنجم: کار اشتباهی انجام دادم، پس وجودم پر از اشتباه است
- فصل ششم: همه دارند به کارهای من فکر میکنند
- فصل هفتم: همیشه برحقبودن ارزشمند است
- فصل هشتم: شکست یعنی شما ضعیف هستید
- فصل نهم: وظیفه من محافظت از آنها در برابر مشکلات است
- فصل دهم: فقط یک پیام تلفنی کافی است
- فصل یازدهم: اگر من را دوست ندارند، پس دوستداشتنی نیستم
- فصل دوازدهم: مردان واقعی هرگز احساساتشان را بروز نمیدهند
- فصل سیزدهم: میدانم به چه نیاز دارد
- فصل چهاردهم: نقش من در رابطه ثابت است
- فصل پانزدهم: اگر آنها به من نیاز ندارند، پس من را نمیخواهند
- فصل شانزدهم: میدانم چه بر سرت آمده است
- فصل هفدهم: چیزهایی که برای دیگران ممکن است برای من ممکن نیست
- فصل هجدهم: دروغ برای تربیت فرزندانم همچون والدینم عمل میکنم
- فصل نوزدهم: اگر سخت کار کنم، زندگیام متعادل میشود
- نتیجهگیری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.