تضادها نقشی به مراتب پر رنگتر از آن چیزی دارند که به طور معمول تصور میکنیم. پاکسازی این تضادها کار چندان سادهای نیست. یکی به خاطر این که امری ناخودآگاه هستند و مهمتر این که سیستم عصبی ما طوری برنامه ریزی شده که اصولاً وجود چنین تضادهایی را انکار میکند. در کتاب «تضاد درونی» کارن هورنای به ما میآموزد که چهگونه میتوان بر ترس فائق آمد و از سیستم عصبی به عنوان ابزاری یکپارچه استفاده کرد. شیوهی پیشنهادی او در این کتاب (حرکت به درون و (حرکت به سوی بیرون) است. شاید بتوان با دوری از دیگران بر احساس ترس چیره شد، اما این راه حلیست که دیر یا زود مشکلات بیشتری برای فرد پدید میآورد و او را دچار درگیریهایی به مراتب سختتر میکندو تضادهای درونی را نمیتوان با تصمیمهایی منطقی حل کرد. همچنین نیازی به تحمل سختیهایی فراوان ندارد، بلکه، میتوان با تغییر ویژگیهای شخصیتی به این مهم دست یافت. تجربیات کارن هورنای در کتاب «تضاد درونی» خواننده را به تحسین وا میدارد. زیرا با هر موضوعی هر چند کوچک، برخوردی منطقی و عاقلانه دارد.
بخشی از کتاب تضاد درونی
شخص عصبی با وجود همه گرفتاریها، حساسیتها و ضعفهایش گاهی هم میتواند خوشحال و راضی باشد و از انجام کارهایی که با روحیه او هماهنگ است لذت ببرد. اما این خوشحالی منوط به شرایطی است که مثلاً ممکن است از این که یک نفر دیگر رهبر و مسئول کاری است، خوشحال باشد اما در عین حال میل برتریطلبی در بطن وجودش مانع این خوشحالی رضایت گردد. زنی ممکن است از موفقیت شوهرش لذت ببرد و هم در وجودش به او حسادت کند از درون ناراضی و خشمگین باشد. ممکن است از مهمانی دادن لذت ببرد اما به حکم انتظارات عصبی دلش بخواهد همیشه همه چیز مرتب باشد. پس چون این انتظار تحقق پیدا نمیکند نمیتواند واقعاً و باطناً لذت ببرد. حالا فرض کنیم که هیچ مانعی برای کسب این رضایت حتی وجود نداشته باشد. بحث دیگر این که وضع روحی او ناپایدار و متزلزل است. مثلاً ابری هست که با هر بادی شکل جدیدی به خودش میگیرد. ترس همیشگی او از این است که هر لحظه ممکن است مورد بیتوجهی، سرزنش و انتقاد دیگران قرار گیرد. این موضوع و ترس همیشگی مانع پایداری خوشحالی او خواهد بود. چون قبلاً هم گفتیم نقطه اتکا و ثقل انسان عصبی خارج از وجود اوست. اگر دیگران او را تشویق کنند و تحسین کنند احساس غرور میکند و خوشحال است. اما اگر او را تأیید نکنند متأسفانه انگیزه خود را از دست میدهد و درمانده میشود. در چنین وضعیت روحی کاملاً طبیعی است که شخص حساسیت و تاثیر پذیری بیشتری پیدا کند و حالت روحیاش مدام در تغییر و نوسان باشد.
اتفاق کوچکی که ممکن است در زندگی هر کسی رخ دهد به نظر او مصیبت و بیچارگی بزرگی است. مثلاً جزئیترین کم کاری و تصور خودش را در هر کاری دلیل بر ناتوانی و بیارزشی خودش میداند و بسیار بسیار شدید متأثر و افسرده میگردد و از خودش انزجار پیدا میکند و به کوچکترین انتقاد و تذکری حساس شده و غم سراسر وجودش را فرا می گیرد. مجموعه عوامل بالا ضعفها، حساسیتها و ناپایداریها، تزلزل روحی یک نوع احساس ناامیدی و یأس عمیق و البته پایدار در وجود شخص عصبی ایجاد میکند. انسان تا وقتی امید دارد میتواند چنان در پنجه بسیاری از سختیها را تحمل کند. اما این شخص چنان در پنجه حالتها و تمایلات نیروهای اجبار کننده و عصبی خود گرفتار شده است که هیچ امیدی به هیچ چیزی ندارد، گاهی امکان دارد احساس یأس و ناامیدی پنهان باشد. در این صورت ظاهراً شخص انسانی است. برای این که زندگی بهتری داشته باشد برنامهها دارد، تلاش میکند و دائماً در تکاپو است. اما باید بدانیم که محرک همهی این تلاشها، امید یا فعال بودن نیروهای حیاتی و سازنده وجود او نیست، بلکه چنین تلاشهایی برای فرار از ناراحتیهای درونی است نیازهای درونی اوست که این تکاپو را ایجاد میکند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.