این موضوع اغلب مورد توجه قرار گرفته که سه انقلاب عمدهی فکری بشر، ایدهی محوریت انسان را تهدیده کرده است. اول، کوپرنیک نشان داد که زمین آن مرکزی نیست که همهی اجرام آسمانی به دورش میگردند. بعد داروین روشن کرد که ما کانون زنجیرهی حیات نیستیم، بلکه مانند سایر موجودات، از تکامل اشکال دیگر حیات به وجود آمدهایم. سوم، فروید نشان داد که ارباب خانهی خودمان نیستیم؛ به این معنا که بیشتر رفتار ما تابع نیروهایی خارج از آگاهی ماست. شکی نیست که آرتور شوپنهاور در این انقلاب فکری، نقشی برابر فروید داشت ولی هرگز به تأثیر او اذعان نشد زیرا شوپنهاور مدتها پیش از تولد فروید، فرض را براین قرار داده بود که نیروهای زیست شناختی ژرفی بر ما حاکمند ولی ما خود را میفریبیم و فکر میکنیم خودمان آگاهانه فعالیتهایمان را برمیگزینیم.
نگاهی کوتاه به کتاب درمان شوپنهاور
رمان درمان شونهاور نوشته شده بر محور دیدگاههای روانشناسی میباشد که در سال 2005 منتشر شده است. درمان شوپنهاور روایت زندگی روانپزشکی است که به بیماری سرطلان بدخیم پوست مبتلا شده است. وی پس از وقفهی کوتاهی، جلسات رواندرمانی گروهی خود را ادامه میدهد تا تسلیم هراس از مرگ نشود. در این رهگذر، نظرات «آرتور شوپنهاور» فیلسوف بزرگ مطرح میشود. یالوم در رمان «درمان شونپهاور» تصور میکند که فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است. به یکی از گروههای دروانی رواندرمانگر مشهوری به نام ژولیئس وارد میشود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی به سرطان به مرور دوبارهی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آروز دارد با بکارگیری اندیشههای شونپهاور، به یکی مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی ژولیوس است. ولی ژولیوس میخواهد به ک مک اعضای گروه به فیلیپ/شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانسی است که به زندگی معنا میبخشد. کاری که هیچکس برای شوپنهاور تارخی نکرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.