کتاب کوه پنجم اثر پائولو کوئیلو نویسنده مشهور برزیل میباشد که در سال 1996 منتشر شد. رمان کوه پنجم بر اساس شخصیت کتاب مقدس الیاس پیامبر، روایتگر زندگی پیامبر جوان و مبارزات او با خدا است که باید از میان عشق و احساس وظیفه خود یکی را انتخاب کند، داستان از این میگوید که چگونه او از پس مشکلاتش بر میآید و به دنبال مشکلاتش میرود. نویسنده از طریق این کتاب این پیام را میدهد که در پس وجود هر روحی هدفی نهفته است و خواننده را راهنمایی میکند تا درسهای مفیدی را بیاموزد که انسان باید از زندگی خود بیاموزد. داستان در قرن نهم قبل از میلاد اتفاق میافتد هنگامی که ایلیا جوان مجبور به فرار برای جان خود و پناه بردن به شهر زارفات در آنجا میشود، او با بیوهای دوست میشود که از پرستندگان خدایی است که در کوه پنجم ساکن است و عاشق او میشود.
یادداشت نویسنده کوه پنجم
در آغاز سال 870 پیش از میلاد، سرزمینی به نام فینیقیه، که اسرائیلیان آن را لبنان میخواندند، سه قرن صلح و آرامش را پشت سر گذاشته بود. ساکنانش میتوانستند به دستاوردهاشان ببالند؛ در سیاست قدرتمند نبودند، بنابراین در خودت مهارت حسادتبرانگیزی برای مذاکره پرورانده بودند و از آن به عنوان تنها وسیلهی اطمینان از بقاد در دنیایی اسیرِ جنگهای پیاپی استفاده میکردند. شاه سلیمانِ اسرائیل به دنبال پیمان اتحادی در سال 1000 پیش از میلاد به آنها اجازهی نوسازی ناوگانِ تجاری و توسعهی بازرگانی را داده بود. از آن به بعد فینیقیه هرگز از رشد باز نماند. دریانوردان فینیقیه تا مکانهای دوری همچون اسپانیا و اقیانوس اطلس پیش رفتند و فرضیههایی وجود دارد که هنوز تأیید نشده که کتیبههایی از آنان در شمال شرقی و جنوب برزیل به جای مانده است. این بازرگانان شیشه، سدر، اسلحه، آهن و عاج با خود حمل میکردند. اهالی شهرهای بزرگی چون صیدا، صور و جبیل با اعداد، محاسبات نجومی و تولید شراب آشنا بودند و نزدیکِ دویست سال میشد که از مجموعه علایمی برای نوشتن استفاده میکردند، علایمی که یونانیان الفبا مینامیدند. در آغاز سال 870 پیش از میلاد، شورای جنگی در مکانی دوردست به نام نینوا تشکیل شد. گروهی از سراداران آشوری تصمیم گرفتند هنگهایی برای فتح ملتهای مقیم ساحل مدیترانه بفرستند. قرار شد فینیقیه اولین کشوری باشد که باید به آن حمله میکردند. در آغاز سال 870 پیش از میلاد، دو مرد در طویلهای در جلعادِ اسرائیل منتظر بودند که تا چند ساعت دیگر، مرگ به سراغشان بیاید.
بخشی از کتاب کوه پنجم
خدا کیست؟ ایلیا ادامه داد. آیا اوست که شمشیر سرباز را در دست دارد، شمشیری که کسانی را اعدام میکند که به ایمان پدرسالاران ما خیانت نمیکنند؟ آیا او بود که یک شاهزاده خانم خارجی را بر تخت کشور ما نشاند؟ تا این همه بدبختی بر سر نسل ما بیاید؟ آیا خدا مؤمنان، بیگناهان، کسانی را که از شریعت موسی پیروی میکنند را میکشد؟ لاوی تصمیم خود را گرفت: او ترجیح داد بمیرد. سپس شروع به خندیدن کرد، زیرا فکر مرگ دیگر او را نمیترساند. او به پیامبر جوانی که در کنارش بود رو کرد. او گفت: از خدا بخواه، چون در تصمیماتش شک داری. من سرنوشتم را پذیرفتهام. الیاس اصرار کرد: خداوند نمیخواهد ما را بدون رحمت قتل عام کنند. خدا قادر مطلق است. اگر او خود را به انجام آنچه ما نیک میگوییم محدود میکرد، نمیتوانستیم او را قادر متعال بنامیم. او فقط بر یک بخش از جهان فرمان میدهد و کسی قدرتمندتر از او وجود خواهد داشت که اعمال او را تماشا و قضاوت میکند. در این صورت من آن شخص قدرتمندتر را میپرستم. اگر او توانا باشد، چرا او از رنج کسانی که او را دوست دارند دریغ نمیکند؟ چرا او آنها را نجات نمیدهد، به جای اینکه به دشمنانش قدرت و جلال بدهد؟
لاوی گفت: نمی دانم. اما دلیلی وجود دارد، و امیدوارم به زودی آن را یاد بگیرم. شما هیچ پاسخی ندارید. این سوال. نه. دو مرد ساکت شدند. الیاس عرق سردی احساس کرد. لاوی گفت: تو وحشت زدهای، اما من از قبل سرنوشتم را پذیرفتهام. من بیرون میروم تا به این عذاب پایان دهم. هر بار که صدای فریادی را میشنوم رنج میبرم و تصور میکنم وقتی زمان من فرا میرسد چگونه خواهد بود. از زمانی که ما در اینجا حبس شدهایم، من صد برابر مردهام در حالی که میتوانستم فقط یک بار بمیرم. اگر قرار است سرم را ببرند، بگذار هر چه زودتر این کار انجام شود. او درست میگفت. ایلیا همان فریادها را شنیده بود و بیش از حد توانش برای مقاومت رنج کشیده بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.