آیا تابهحال احساس کردهای مانند یک همستر درحال دویدن رو یک چرخ هستی؟ راهت را دوار و پرتلاطلم در زندگی جلو میبری درحالیکه به جایی نمیرسی؟ در تمام مدتی که در حلقهی پچپچهای درونی دائمی و داوریهایی که هرگز متوقف نمیشوند گرفتار هستی، صدای آهستهای به تو میگوید که تنبل یا احمق هستی و یا به اندازهی کافی خوب نیستی، تو حتی به مرتبهای که به آن معتقدی و یا با آن ارضا میشوی، توجه نخواهی کرد. تو فقط روزت را با تلاش برای غلبه به استرسها، فشارها و زندگی کردن میگذرانی. در مواقع مختلفی که به تسلیم شدن فکر میکنی، اگر نتوانی این آدم نادان و کند ذهنت را از این چرخه لعنتی خارج کنی، شاید هرگز در زندگی به جایی که میخواهی نرسی. شاید آن شادیای که به دنبالش هستی، آن وزنی که میخواهی کم کنی، آن شغل یا نسبت خویشاندیای که اشتیاف داشتنش را داری قابل دسترس نباشند.
بخشی از کتاب خودت را به فنا نده
اگر احساسات انسان تا حد زیادی از تفکراتش حاصل میشود، پس شاید شخصی بتواند احساساتش را بهطور قابل ملاحظهای کنترل کند؛ بهطور مثال: به وسیلهی کنترل کردن افکارش، جملات درونی و واگویههایش و یا با کنترل کردن هر یک از تفکراتی که در وهلهی اول تا حد زیادی احساسات را بهوجود آوردهاند، کنترل کند. این نقل قول از آلبرت الیز، یکی از نیاکان جامعهشناسی مدرن است. الیز دریافت که ما چگونه فکر میکنیم و چگونه در مورد تجربیاتمان که راه ما را تغییر میدهند و ما آنها را احساس میکنیم، صحبت میکنیم. به اختصار، تفکراتمان همبستر با احساساتمان هستند. الیز همچنین دریافت راهی که ما فکر میکنیم میتواند کاملاً غیرمنطقی باشد. در نظر بگیر چند بار چیزهایی شبیه «من خلی احمقم»، «من همیشه اوضاع را به هم میریزم»، «زندگی من تمام شده است» را به خودت گفتهای. یا یک حادثه را مانند «این بدترین چیزیست که تابهحال برایم اتفاق افتاده است»، منفی توصیف کردهای.
اگر تابهحال به چیزهایی که اهمیتی نداشتند بیش از حد واکنش نشان دادهای، دستت را بالا ببر. اگر به گذشته نگاه کنی، خواهی دید در لحظهای که بهطور تصادفی، بیش از حد واکنش نشان دادهای، یک جلوه از واگویههای عصبانی کننده داشتهای. خودت را آرام کن و با خود خیرخواهت همراه شو. همیشه همهی چیزهایی که میگوییم یا انجام میدهیم کاملاً منطقی نیستند؛ اما بهنظر میرسد ما آنها را در هر صورت میگوییم و انجام میدهیم! بهعلاوه ما هرگز چیزی که خودمان را با آن تنها گذاشتیم و فضولات عاطفی برجا مانده حاصل از واگویههای منفی را واقعاً نمیبینیم. متوجه شدی؟ همیش واگویهها مهیج نیستند؛ گاهی اوقات ماهرانهاند و به همان اندازه سلب کنندهی قدرت هستند. فرض کن داری کاری را انجام میدهی، ممکن است با خود فکر کنی «این کار خیلی سخت است. چه اتفاقی میافتد اگر این کار را به موقع تمام نکنم؟» یا در مورد تمام راههایی که ممکن است در آنها گند بزنی، نگران باشی. این موضوع تو را عصبانی یا نگران میکند. گاهی اوقات واگویههای منفی منجر به عصبانیت، غمگینی یا ناامیدی میشوند که در موقعیتهای متفاوت یا ظاهراً غیر مرتبط ظهور میکنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.