«فابل»، رمانی فانتزی و ماجراجویانه نوشته آدرین یانگ، نویسنده آمریکایی، است که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این کتاب اولین جلد از سهگانهای به همین نام است. جلد دوم سهگانه «فابل» با عنوان «نامرئی» در سال ۲۰۲۱ منتشر شد. جلد سوم این سهگانه هنوز منتشر نشده است. «فابل»، دختری شانزده ساله، در جزیرهای به نام ژوال زندگی میکند. او توسط پدرش، ملوانی به نام سنت، در این جزیره رها شده است. «فابل» هیچ خاطرهای از مادرش ندارد و تنها هدفش زنده ماندن در این جزیره خطرناک است. روزی، کشتی پدرش، لارک، در طوفانی سهمگین غرق میشود و مادر «فابل» جان خود را از دست میدهد. سنت، «فابل» را رها میکند و به او قول میدهد که اگر بتواند راه بازگشت به او را پیدا کند، آنچه را که به او بدهکار است دریافت خواهد کرد. «فابل» برای یافتن پدرش و انتقام مرگ مادرش، سفری پرمخاطره را آغاز میکند. در طول این سفر، او با دزدان دریایی، هیولاهای دریایی و خطرات دیگر روبرو میشود. کتاب «فابل» به خاطر داستان هیجانانگیز، شخصیتهای جذاب و دنیای فانتزی جذابش مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است.
بخشی از کتاب فابل
پنج قانون وجود داشت. فقط پنج. و از زمانی که آن قدر بزرگ شده بودم که توانستم با مادرم از دکلها بالا بروم، آنها را برای پدرم در نور کم شمع کم محل اقامتش در لارک، میخواندم. او مرا نگاه میکرد. یک دستش را روی قلم پر و دست دیگرش را روی لیوان چاودار سبز رنگی بود که روی میزش قرار داشت. 1- چاقوی خود را جایی که در دسترس است نگه دارید. 2-هرگز به کسی بدهکار نباشید. 3- هیچ چیز رایگان نیست. 4- همیشه از یک حقیقت دروغ بسازید. 5- هرگز تحت هیچ شرایطی نشان ندهید که چه چیزی یا چه کسی برای شما مهم است. از زمانی که او مرا در ژوال رها کرده بود هر روز طبق قوانین سنت زندگی میکردم و آنها مرا زنده نگه داشته بودند. در هر صورت وقتی با کشتی دور میشد، من را با این قوانین تنها رها کرده بود، او حتی یک بار هم به پشت سرش نگاه نکرد. وقتی به ساحل نزدیک شدیم رعد و برق بالای سرمان غرید آسمان تاریک شد و هوا با زمزمهی طوفان بیدار گشت. من افق را نگاه کردم و شکل امواج را تماشا نمودم. ماری گلد در راه بود، اما اگر طوفان بد بود، او صبح هم به جزایر سندی نمیرسید و اگر او در آنجا نبود من هم نمیتوانستم معامله کنم.
چشمان سیاه کوی به توری آبالون در دامان من افتاد، جایی که کیسهی پریتی که از صخره جدا کرده بودم، درون یکی از صدفها پنهان شده بود. من دیگر آن دختر احمقی که قبلاً بودم نبودم. من خیلی زود فهمیده بودم که بستن کیف پول به وسایلم مانند دیگر لایروبان فقط آنها را به دزدیدن کیف از کمر بندم دعوت میکند و کاری از دستم برنمیآمد، چرا که با آنها همخوانی فیزیکی نداشتم. به همین خاطر بعد از آخرین باری که محمولهام از من دزدیده شد جواهرات و سکهها را داخل ماهیها و آبالونها پنهان میکردم. با نوک انگشتم جای زخم روی مچم و رگ آن را که مثل ریشهی درخت تا آرنجم کشیده شده بود دنبال کردم. برای مدت طولانی این تنها چیزی بود که مرا در جزیره زنده نگه میداشت. ژوالیها اگر خرافاتی نبودند، هیچ بودند. هیچکس نمیخواست با دختری که چنین نشانهای داشت کاری کند. تنها چند روز پس از اینکه سنت مرا ترک کرد پیرمردی به نام فرت در اسکله شایعهای را مبنی بر اینکه من توسط شیاطین دریایی نفرین شدهام آغاز کرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.