مردی که می خندد نام رمانی از ویکتور هوگو نویسنده و شاعر فرانسوی است. ویکتور هوگو این رمان را در بروکسل نوشت و آن را در آوریل سال ۱۸۶۹ منتشر کرد. داستان کتاب در اوائل قرن هجدهم و در انگلستان روی میدهد. داستان این کتاب، روایت کودکی است که توسط «کومپراچیکو»ها یا همان خریداران بچه، معلول شده و با زخمی که بر صورت دارد گویی همیشه میخندد. هوگو در اوج این رمان، با بیان خطابهای از قهرمان داستان، پیام اصلی کتاب را اینگونه بیان میدارد که بلایی که سر وی آمده در حقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که در ظاهر میخندند و باطناً رنج میبرند. همچنین در سال 2012 آقای ژان پیر آرمیس فیلم مردی که می خنند را با بازی جرارد دپاردیو و مارک آندره گروندین را ساخته است.
معرفی کتاب مردی که می خندد
کتاب مردی که می خندد روایت زندگی بسیار غمانگیز کودکی به نام جوئین پلین است که از بدو تولد بیخانمان میشود و هیچگاه خانواده خود را ندیدهاست، او توسط کومپراچیکوها (خریداران بچه) خریداری شده و در ۱۰ سالگی از آنها جدا میشود، جوئین پلین طبق اتفاقاتی که در خلال داستان رخ میدهد جان یک دختر بچه یک سالهٔ نابینا را نجات میدهد (البته آن دختر بچه مادرزاد نابینا نبودهاست بلکه در یک سالگی بر اثر سرما نابینا میشود.جوئین پرین پس از اینکه کومپراچیکوها وی را در ساحل پرتلند جا گذاشته و خودشان فرار می کنند در میان برف و سرما و بدون هدف به راه خود برای یافتن سرپناهی ادامه می دهد. در میانه راه و در شب هنگام، به جسد زنی برخورد می کند که طفلی در آغوش دارد. سرما باعث مرگ مادر و نابینایی دختر بچه وی می گردد). سپس جوئین پلین همراه با آن دختر بچه که اکنون او نیز بیخانمان است، نزد یک مرد تنها به نام اورسوس بزرگ میشوند و به خاطر قیافهٔ زشت و مضحک جوئین پلین که بسیار برای اجرای نمایش خوب و مناسب است و مردم را به خنده میاندازد به اجرای نمایش در شهرها میپردازند. اصل داستان نیز در مورد عشق جوئین پلین و آن دخترک که دئا نام دارد، میباشد،در اواخر داستان مشخص میشود که قیافه زشت جوئین پلین نیز که گویی همیشه بر آن لبخند نقش بستهاست به دلیل جراحیای است که کسانی که با پدر وی دشمنی داشتهاند روی آن انجام دادهاند، پدر جوئین پلین از اشخاص بزرگ کشور و از لردهای انگلستان بوده و جوئین پلین نام اصلی خود را که «لرد کلانچارلی» است بازمییابد و میفهمد که یک لرد است و زمینها و کاخهای بسیاری از آن اوست و این دست سرنوشت بوده که تاکنون او را اینگونه همراه با سختی و بدبختی بار آوردهاست. اما سرانجام عشق “جوئین پلین” و “دئا” نیز بسیار ناراحتکننده و دردناک است.در انتهای داستان ، دئا به علت دور افتادن از جوئین پرین بیمار شده و دچار ضعف و هذیانگویی می شود.در همان زمان جوئین پرین که تصور میکرد اورسوس و بقیه، خانه خود را ترک کرده اند و وی تنها مانده به فکر خودکشی می افتد.در لحظه ای که می خواست تصمیم خود را عملی کند ، هومر گرگ اورسوس جوئین پلین را پیدا کرده و او را به نزد دئا می برد. با رسیدن جوئین ، حال دئا بهتر نشده و در نهایت می میرد. جوئین پلین نیز پس از مشاهده مرگ معشوق خود ، خود را به دریا انداخته و خودکشی می کند.
نگاهی کوتاه به زندگی ویکتور هوگو
ویکتور هوگو پیرترین فرزند جوزف لئوپولد سیگیسبرت هوگو و سوفی تربوچت بود. وی در سال 1802 در Besançon شهری در فرانسه به دنیا آمد. با این حال، وی در زمان سلطنت ناپلئون سوم مجبور به تبعید شد او در طول سال 1851 بهطور خلاصه در بروکسل زندگی کرد. در جرسی از 1852 تا 1855 ؛ و در گورنسی از 1855 تا 1870 و دوباره در 1872-1873. در سال 1859 عفو عمومی وجود داشت. پس از آن تبعید او به صورت انتخابی بود. اوایل کودکی هوگو عالی بود. قرن قبل از تولد وی شاهد سرنگونی سلسله بوربون در انقلاب فرانسه، ظهور و سقوط جمهوری اول و ظهور اولین امپراتوری و دیکتاتوری فرانسه تحت ناپلئون بناپارت بود. ناپلئون دو سال پس از تولد هوگو به امپراتور اعلام شد و سلطنت بوربون قبل از هجدهمین سالگرد تولد وی احیا شد. دیدگاههای سیاسی و مذهبی مخالف والدین هوگو منعکس کننده نیروهایی بود که در طول زندگی او برای برتری در فرانسه میجنگند: پدر هوگو یک افسر عالی رتبه در ارتش ناپلئون بود، یک جمهوری خواه ملحد که ناپلئون را قهرمان میدانست. مادرش یک سلطنت شناس کاتولیک سرسخت بود که اعتقاد بر این است که بهعنوان معشوق خود ویکتور لاهوری که در سال 1812 به دلیل طرح ریزی علیه ناپلئون اعدام شد گرفته شده است. سوفی همسر خود را به پستهای ایتالیا (جایی که لئوپولد به عنوان فرماندار یک استان در نزدیکی ناپل خدمت میکرد) و اسپانیا (جایی که وی مسئولیت سه استان اسپانیایی را بر عهده گرفت) دنبال کرد. خسته از حرکت مداوم مورد نیاز زندگی نظامی و در تضاد با شوهر بیدین خود ، سوفی در سال 1803 بهطور موقت از لئوپولد جدا شد و در پاریس مستقر شد. پس از آن او بر آموزش و تربیت هوگو مسلط شد. در نتیجه کار اولیه هوگو در شعر و داستان بیانگر یک فداکاری پرشور به پادشاه و ایمان است. بعداً در حوادث منتهی به انقلاب 1848 فرانسه او شروع به شورش علیه آموزش سلطنتی کاتولیک خود و در عوض قهرمان جمهوریخواه و آزاد شد.
هنگامی که هوگو در سال 1870 به پاریس بازگشت کشور از او بهعنوان یک قهرمان ملی استقبال کرد. هوگو علیرغم محبوبیتش تلاش خود را برای انتخاب مجدد به مجلس ملی در سال 1872 از دست داد. او در مدت کوتاهی به محاصره پاریس یک سکته مغزی خفیف تعهد دخترش ادل به یک بیمارستان مجنون و مرگ او ادامه داد. دو پسر (دختر دیگرش، لئوپولدین، در سال 1843 در یک حادثه قایق سواری غرق شده بود؛ همسرش آدل در سال 1868 درگذشت؛ و معشوقه وفادارش، ژولیت دروئه در سال 1883 تنها دو سال قبل از مرگش درگذشت.) علیرغم از دست دادن شخصی هوگو به تغییرات سیاسی متعهد ماندند. در 30 ژانویه 1876 هوگو به عضویت مجلس سنا انتخاب شد. آخرین مرحله او در زندگی سیاسی خود یک شکست تلقی میشود. هوگو نقش یک پیرمرد سرسخت را بر عهده گرفت و در مجلس سنا کار کمی انجام داد. مرگ ویکتور هوگو در 22 می 1885 و در سن 83 سالگی ماتم ملی شدیدی را برانگیخت. او نه تنها بهعنوان یک شخصیت برجسته در ادبیات فرانسه مورد احترام بود بلکه در سطح بینالمللی نیز به عنوان سیاستمداری که به حفظ و شکل دادن به جمهوری سوم و دموکراسی در فرانسه کمک کرد، شناخته شد. بیش از دو میلیون نفر به مراسم تشییع جنازه او در پاریس از طاق پیروزی تا پانتئون جایی که او به خاک سپرده شد پیوستند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.