کتاب «من عاشق امید شدم» نوشته لنکالی یک رمان پر احساس و عمیق است که داستانی درباره امید، دوستی و عشق را در پسزمینهای از درد و بیماری روایت میکند. داستان اصلی این کتاب حول محور چند نوجوان بیمار میچرخد که در یک بیمارستان با هم آشنا میشوند و در این فضای سخت و چالشبرانگیز به یکدیگر امید و انگیزه میدهند. در این کتاب، شخصیت اصلی، که خودش با بیماری دست و پنجه نرم میکند، با گروهی از نوجوانان دیگر در بیمارستان آشنا میشود. هر کدام از این نوجوانان با مشکلات و بیماریهای خاص خود مواجه هستند، اما با وجود همه سختیها، سعی میکنند تا به زندگی امیدوار باشند و از لحظات کوچک خوشبختی لذت ببرند. در این میان، عشق و دوستی عمیقی بین آنها شکل میگیرد که به آنها کمک میکند تا با چالشهای زندگی مقابله کنند. میتوان گفت «من عاشق امید شدم» کتابی است که با داستانی عمیق و احساسی، خواننده را به تفکر درباره ارزشهای زندگی و قدرت امید و عشق وامیدارد.
بخشی از کتاب من عاشق امید شدم
سام با بدنی به دنیا آمد که برای دنیای بیرون نامناسب بود. آنها میگویند که او را با استخوانهای متلاشی شده از رحم بیرون کشیدند. خون از چشمها، بینی و دهانش جاری بود. پوستش آنقدر نازک بود که از روی گوشتش لیز میخورد، از درد گوش زار زار گریه میکرد و همه کسانی را که او را لمس میکردند نفرین میکرد. آن داستانها حقیقت ندارند، آنها بچههای قصههایی هستند که سام اجازه ندارد با آنها در ارتباط باشد. آنها میگویند که او از آنها جدا شده است زیرا خطرناک است، یک جانور است که آنها را به طور کامل میبلعد. بیماری دوست دارد که هم در ذهن و هم در بدن طناب ترس را محکم بچسبد. آن بچهها در پشت دستانشان میخندند و داستان ساختگی برای خود میسازند، مانند یک بیماری خاص که به گوش هر کسی که میرسد به آن مبتلا میشود. در واقع سام فقط یک پسر است. او برهنه به دنیا آمد و مانند همه نوزادان با تحریک ریههایش گریه میکرد، بدنش کمی کوچک بود و سرش کمی بزرگ بود. اما هیچ چیز هیولایی نداشت چیزی شبیه آنچه که برخی از او ساخته بودند. نبود. مادرش فقط یکبار او را در آغوش گرفت. البته من فکر میکنم تا حدودی به او اهمیت میداد، ولی فقط به اندازهای که بتوانید به کسی که نمیخواهید بشناسید اهمیت دهید. پزشکان به او گفتند که به مراقبت مداوم، دارو و درمان نیاز دارد و ممکن است مانند سایر کودکان بزرگ نشود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.