کتاب من پیش از تو به نوشته جوجو مویز، نخستین بار در 5 ژانویه 2012 در بریتانیا به چاپ رسید و بازخوردهای مثبت بسیاری را از سراسر جهان شاهد گشت. یو اس ای تودی و نیویورک تایمز هر دو این کار را ستودند و حتی منتقد نیویورک تایمز گفت: «وقتی این رمان را تمام کردم، نمیخواستم آن را نقد کنم؛ میخواستم دوباره آن را بخوان». نهایتاً هم در 3 ژوئن 2016 فیلمی براساس این رمان به کارگردانی تیا شروک و بازی امیلیا کلارک و سم کلفلین در نقشهای اصلی، توسط برادران وارنر اکران شد. البته مطمناً انتقاداتی نیز در مقابل هر تمجیدی وجود دارد و در مورد این اثر مدافعان حقوق افراد ناتوان از کتاب و فیلم ایراد گرفته و تأکید داشتند که در داستان این کتاب «ویل» (شخصیت اصلی و بیمار داستان) برای جامعه مانند یک سربار معنا گشته است یا حتی بحثهایی در محافل ادبی مبنی بر این که این اثر باصطلاح یک «کتاب زرد» است بین افراد مطرح شد و در جوابشان آمد که شکی درش نیست! این را میشود از شخصیتها و اتفاقاتی که در طول داستان میافتد فهمید اما خب! داستان هم میخواهد همین را بگوید که «کلاً زندگی زرده و تو فقط باید ازش لذت ببری».
بخشی از کتاب من پیش از تو
فقط صد و پنجاه و هشت قدم بین ایستگاه اتوبوس تا خانه فاصله است. ولی اگر عجله نداشته باشی این قدمها به صد و هشتاد هم میرسد. درست مثلاینکه کفشهای لژدار پوشیده باشی یا کفشهایی که از یک مؤسسه خیریه خریدهای که در قسمت پنجههاش پروانههایی دارد ولی هرگز پاشنهها را از پشت ول نمیکنند و دقیقاً به همین دلیل قیمتشان یک پوند و نود و نه سنت است. از تقاطع تا خیابان خودمان 68 قدم است و میتوانستم خانه را ببینم. خانهای که با خانه بغلی دیوار مشترک داشت، چهار اتاقخوابه و در ردیف خانههای بهم چسبیده سه و چهار خوابه قرار میگرفت. ماشین بابا بیرون بود، یعنی هنوز سرکار نرفته است. پشت سرم خورشید در پس قلعه استورتفولد غروب میکرد. سایه تاریک مثل مومی که در حال آب شدن باشد از تپه سر میخورد و پایین میآمد مرا در بر میگرفت. وقتی که بچه بودیم عادت داشتیم در خیابانمان او.کی.کوارال با سایههای خودمان تفنگبازی کنیم. اگر روز دیگری بود حتماً همه چیزهایی را که برایم اتفاق افتاده برایتان تعریف میکردم. در همینجا بود که بابا به من یاد داد چهطور بدون چرخ کمکی دوچرخهسواری کنم؛ جایی که خانم دوهارتی با کلاهگیس کجوکلهاش عادت داشت برای ما کیکهای وِلش درست کند. جاییکه ترینا که یازده سال داشت دستش لای پرچین گیر کرد و لانه زنبوری را تکان داد و ما تمام راه برگشت به قلعه را جیغزنان میدویدیم. سهچرخه توماس وارونه روی جاده افتاده بود و در پشت سرم بسته شد. من آن را تا زیر ایوان کشیدم و در را باز کردم. گرما مثل فشار ایربگ ماشین به من خورد. مامان از سرما وحشت داشت و کل سال خانه را گرم نگه میداشت. بابا همیشه پنجرهها را باز میکرد و دائم شکایت میکرد که مادرم با این کارش ما را ورشکسته میکند. بابا میگوید قبض گاز ما از تولید ناخالص یک کشور کوچک آفریقایی هم بیشتر است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.