کتاب «تاج دوقلوها» اثر کاترین دویل یکی از رمانهای محبوب و مشهور در زمینه ادبیات کودک و نوجوان است. این کتاب که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده، داستانی فانتزی و ماجراجویانه را روایت میکند که توجه بسیاری از خوانندگان جوان را به خود جلب کرده است. «تاج دوقلوها» دنیایی جادویی و پر از موجودات افسانهای را به تصویر میکشد که تخیل خوانندگان را تحریک میکند. همچنین شخصیتهای اصلی داستان به خوبی پرداخته شدهاند و خوانندگان میتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند. علاوه بر ماجراجویی، کتاب به موضوعاتی همچون خانواده، شجاعت و پذیرش مسئولیت نیز میپردازد. کاترین دویل با سبک نوشتاری خود توانسته است یک دنیای جادویی و پر از جزئیات را به خوبی به تصویر بکشد. کتاب «تاج دوقلوها» به دلیل داستان جذاب و پیامهای مثبت خود، توجه بسیاری از منتقدان و خوانندگان را به خود جلب کرده و جوایز متعددی را نیز کسب کرده است.
بخشی از کتاب تاج دوقلوها
پرنسس رز والهارت عادت داشت دیگران به او نگاه کنند. نگهبانان کاخ هرگز از او دور نبودند و دکمههای طلایی روی لباسهایشان زیر نور خورشید چشمک میزدند. خدمتکاران هم او را به همان اندازه زیر نظر داشتند و اغلب نیازهای او را پیش از بیان آنها پیشبینی میکردند. علاوه بر این چپمن، مباشر قصر، همیشه مانند یک پروانه در اطراف او میچرخید. او میدانست که رز هرلحظه از هر روز کجاست و اطمینان حاصل میکرد که علیرغم تمایلش به خنده و خیالپردازی هرگز دیر نکند. مردم هم البته او را تماشا میکردند. در موارد نادری که او از کاخ به شهر اشلین پایتخت ایانا میرفت، مردم در خیابانها صف میکشیدند تا نگاهی اجمالی به او داشته باشند. او شاهزاده خانم محبوب آنها بود، بههرحال، به زیبایی گلی که هم نامش بود و به شیرینی و پاکی بوی آن. حداقل رز تصور میکرد که این همان چیزی است که آنها در مورد او فکر میکنند. او اجازه نداشت با هیچ یک از آنها صحبت کند، فقط مژهها و انگشتانش را از دور برایشان تکان میداد. ما وقتی او ملکه میشد همهچیز تغییر میکرد. او مصمم بود حتی از دورترین سرزمینهای پادشاهی خود دیدن کند و با مردمی که در آنجا زندگی میکردند ملاقات کند تا با آنها صحبت کند و مردم را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند.
گاهی رز قسم میخورد که حتی پرندگان استار کرست هم بیش از آنچه باید او را تماشا میکنند. او همیشه قوهی تخیل قویای داشت. چیمن بهترین دوست رز، ساست را به خاطر این موضوع سرزنش میکرد. آنها از حرف زدن در مورد داستانهای احمقانه لذت میبردند و هر کدام را عجیبتر از قبل میکردند تا اینکه در خنده فرو میرفتند و گاهی اوقات بزرگترین آرزوهای خود را روی تکهای کاغذ مینوشتند و بعد کاغذ را با شعلهی شمع میسوزاندند و بقایای خاکستر آرزوهایشان را به آسمان شب میسپردند. رز همیشه آرزوی عشق را داشت، در حالی که سلست ماجراجویی را انتخاب میکرد. گاهی رز فکر میکرد که آیا میتوانند هر دو اینها را داشته باشد، اما زندگی پرماجرا برای یک ملکه مناسب نبود. او باید به هیجان رویاهایش و زیبایی وحشی باغهایش بسنده میکرد. او در حالی که یک گل رز صورتی را به زیبایی از ساقهاش برید، لبخند زد. دستش را به طرف دیگری دراز کرد تا باز هم رز بچیند و ناگهان خشکش زد. او ناگهان احساس ناراحت کنندهای پیدا کرد. انگار که کسی او را تماشا میکنند. یک نفر جدید. او چانهاش را بالا برد و تلاش کرد تا از میان نگهبانان در دروازههای طلایی نگاهی به جنگلهای سایهدار آن طرف بیندازد، جایی که نور خورشید در حال غروب نوک درختانش را به رنگ نارنجی اتشین در آورده بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.