سالار مگسها سرگذشت گروهی پسر بچه است که بر اثر یک سانحه هوایی در جزیرهای متروک واقع در اقیانوس آرام بدون سرپرست رها میشوند. پسران شش تا دوازده سالهاند و هنوز تصویر روشنی از زندگی اجتماعی ندارند. در آغاز همهچیز به خوبی پیش میرود تا اینکه کمکم تنها دغدغه پسر بچهها رفع نیازهای ابتدایی جسمانیشان میشود و آنها خیلی زود به زندگی بدوی برمیگردند. پسران اجتماعی را شکل میدهند که در آن عدهای به دیگران زور میگویند به مرور معصومیت کودکانه جای خود را به خشونت و سلطهجویی میدهد و دوستی و مهربانی از این جمع کودکانه رخت برمیبندد. سرانجام هرج و مرج، درگیری و کشمشهای بین پسربچهها موجب بروز فاجعه میشوند. کتاب سالار مگسها روایتگر روند شکلگیری رفتارهای غیرانسانی و نیز چگونگی تثبیت و توجیه این رفتارهاست. در کتاب سالار مگسها مرز اخلاق و بیاخلاقی به قدری باریک است که خواننده به ناگهان با داستانی مواجه میشود که پایانی بر بیگناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان است. این کتاب در فهرست منتخب آثار گروه بررسی رمان شورای کتاب کودک نیز قرار گرفته است.
نقد کتاب سالار مگسها
آنچه گولدینگ در کتاب سالار مگسها و شاید بتوان گفت در بیشتر قصههای خود به طرح آن پرداخته است و پارهای منتقدین آثار ادبی، آن را سوگنامهای برای معصومیت آدمی انگاشتهاند، در کارهای جیمز، جوزف کنراد، ویلیام فالکنر، آندره مالرو، آلبر کامو و گاراهام گرین نیز به قوت بیان شده است و دست کم دو قصه را میتوان نام برد که از نظر سوژه، فضا و استخوانبندی داستانی، شباهت انکار ناپذیر با سالار مگسها دارند؛ یکی Ape and Essences نوشته آلدوس هاکسلی و دیگری A Canticle for Leibowitz اثر میلر که اولی پیش از سالار مگسها در 1948، و دومی پس از آن در 1959 نوشته شده. از طرف دیگر، تمام منتقدین آثار گولدینگ در مورد اینکه سالار مگسها اقتباس مستقیمی از جزیره مرجان نوشته آر ام بالنتاین است اتفاق نظر دارند. با این همه، تنوع آراء و عقاید ابراز شده در مورد سالار مگسها با هیچکدام از کتابهای یاد شده قابل مقایسه نیست و میتوان آن را در زمره جنجالبرانگیزترین آثار ادبی قرن اخیر به حساب آورد. آخرین جنجالها، با اختصاص جایزه نوبل ادبیات 1983 به گولدینگ، اظهار نظر آرتور لوندکویست (یکی از هیجده عضو آکادمی نوبل) بود که این انتخاب را کودتائی در تاریخ نوبل تلقی کرد.
تنوع و تناقض نقدهائی که درباره سالار مگسها نوشته شده، بخصوص از آن جهت اهمیت دارد که اصحاب جهانبینیهای گوناگون، هر کدام این قصه را از دیدگاه باورهای خود نقد کردهاند و جای پائی از ارزشهای خویش را در آن یافتهاند. منتقدین مارکسیست اگر چه گولدینگ را در جرگه نویسندگان سوسیال رئالیست بهحساب نمیآورند، به او نظر عنایتی دارند و سالار مگسها را حملهای به نظام سرمایهداری دانستهاند. بهگمان آنان، آنچه در جمع کوچک بچههای جزیره اتفاق میافتد، سرنوشت همه جوامعی است که نظام حکومتی آنان سرمایهداری است و نهایتاً به علت برخورد منافع طبقاتی، بیعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی و… فرو میپاشند. نقد سالار مگسها از این دیدگاه حداقل تاحدودی تنگنظرانه است چون در عین حال که نابهنجاریهای موجود در جمع بچهها انگیزههای مشخص بیرونی دارد که عمدهترین آنان گرسنگی است. نمیتوان توجه خاص گولدینگ را به محرکهای درونی نادیده گرفت.
بخشی از کتاب سالار مگسها
رالف با احتیاط خود را از وسط شاخ و برگها بیرون کشید و در حالیکه میخواست پسر چاق او را نبیند براه افتاد. اما هنوز چند لحظهای نگذشته بود که دوباره صدای خس خس نفس زدن او را پشت سر خود شنید. با عجله بطرف ردیف درختانی که بین آنها و آبگیر قرار داشت رفت و بالاخره از روی تنه یک درخت، خود را به آن طرف کشید و از جنگل بیرون رفت. درختان نخل سطح ساحل را پوشانده بودند. سبزی شاخه نخلهای راست قامت و آنهائی که برای تمتع از نور آفتاب کج شده بودند در ارتفاع صدپائی از سطح زمین قرار داشت. زیر پای نخلها، علفهای زیر و زمخت، زمین را پوشانده بود و هر جا ریشه درختهای افتاده از زمین در آمده بود لکههائی متعدد، هماهنگ و یکدستی ساحل سبز را بهم میزد در جای جای ساحل نارگیل و میوه نخل بود که روی زمین افتاده بود و داشت میپوسید. درست پشت این منظره تاریکی اعماق جنگل و فضای باز حول و حوش تخته سنگ چشم میخورد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.