کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم اثر پائولو کوئیلو، داستان تلاش یک زن برای غلبه بر گذشته دردناک خود و یافتن عشق واقعی در دوست دوران کودکی خود است که اکنون تبدیل به یک رهبر معنوی شده است که می تواند مردم را با یک لمس شفا دهد. داستان این کتاب به یک هفته از زندگی دختر جوانی به نام پیلار اشاره میکند و میگوید در دورههای کوتاهی ممکن است دگرگونیهای عمیقی در زندگی انسان رخ دهد که اصلاً انتظارش را ندارد. کوئلیو در این کتاب ادعا میکند که عشق میتواند ما را به دوزخ یا بهشت ببرد، اما ما را همیشه به جایی که باید میرساند. عشق میان دو شخصیت اصلی داستان، زندگی آنها را به راهی مبدل میکند که به خدا میرسد. عشق مریم مقدس نیز در سراسر داستان، آنها را در بر میگیرد و نمیگذارد احساس وانهادگی کنند.
بخشی از کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم
من نشستم و گریه کردم. افسانهها میگویند که هرچه در آبهای این رودخان بیافتد، چه برگ، چه حشره، چه پر یک پرده همه چیز در بستر این رودخانه به سنگ بدل میشود. آه، حاضرم هرچه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سینه بیرون بکشم و آن را به رودخانه پرتاب کنم. آنوقت دیگر نه رنجی میماند، نه افسوسی و نه خاطرهای. من در ساحل رودخانه «پیدرا» نشستم و گریه کردم. سرمای زمستان باعث شد که اشگهایم را روی گونههایم احساس کنم. آنها با آبهای بسیار سرد رودخانه درآمیختند و گذشتند. در جایی، این رودخانه به روی دیگر میپیوندد و با به رودی دیگر تا جائی که بس دور از چشمهای من و قلب من همه آبها با دریا درآمیزد. باشد که اشگهای من تا دوردست جاری شود تا عشق من هرگز ندادند که من روزی به خاطر او اشگ ریختهام. باشد که اشگهای من تا دوردستها جاری شود و آنگاه من رودخانه، صومعه، کلیسای پیرنه، مِه و راههایی را که باهم پیمودیم فراموش خواهم کرد. جادهها، کوهها و مزارع رویاهایم را فراموش خواهم کرد. رویاهایی که از آن من بودند ولی نمیشناختمشان. آن لحظه جادویی را به خاطر میآورم، لحظهای که گفتن یک «آری» یا یک «نه» میشود. وارد دانشگاه شدم یک نامزد پیدا کردم و شروع کردم به آماده شدن برای ورود به یک اداره دولتی به عنوان فروشنده استخدام شدم تا مخارج دانشکده را بپردازم، در امتحان ورودی اداره دولتی رشدم و نامزدیم را بههم زدم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.