کتاب «کوری» داستان ناگهانی و مرموز کوری را در یک شهر نامعلوم دنبال میکند. این بیماری به سرعت در جامعه شیوع پیدا میکند و افراد را یکی پس از دیگری به نابینایی مبتلا میکند. در این میان، گروهی از افراد که بینایی خود را حفظ کردهاند، در قرنطینه اجباری قرار میگیرند. «کوری» به طور تمثیلی به مسائل مختلفی مانند ظلم، بیعدالتی، فساد و قدرت میپردازد. ساراماگو در این رمان از جملات طولانی و بدون علامت نگارشی استفاده میکند که خواننده را به چالش میکشد و به او فرصت تأمل بیشتر میدهد. شخصیتهای کتاب «کوری» نامی ندارند و با عناوینی مانند پزشک، همسر پزشک، مرد با چشمبند سیاه شناخته میشوند. «کوری» در سال 1995 به عنوان بهترین رمان خارجی سال در فرانسه انتخاب شد و در سال 1998 جایزه نوبل ادبیات را برای ژوزه ساراماگو به ارمغان آورد. کتاب «کوری» یکی از مشهورترین آثار ژوزه ساراماگو است که به زبانهای مختلفی ترجمه شده و جوایز متعددی را کسب کرده است.
کتاب کوری
چراغ زرد روشن شد. دو تا از اتومبیلهای جلویی قبل از این که چراغ قرمز شود سرعت گرفتند. در محل خط کشی عابر پیاده آدمک سبز روشن شد. مردمی که منتظر بودند قدم بر خطهای سفیدی که بر سطح سیاه آسفالت کشیده شده بود گذاشتند تا از خیابان عبور کنند با وجودی که خط کشی عابر پیاده کمتر شباهتی به گورخر نداشت آن را به این نام میخوانند. رانندگان پاهای بیقرار خود را روی کلاچ گذاشته و ماشینهایشان آماده مانند اسبهای بیقراری که از قبل منتظر فرود آمدن ضربه شلاق میباشند جلو و عقب میرفتند. اکنون دیگر عابران پیاده از خط کشی، گذشتهاند ولی چند ثانیه طول میکشد تا علامت اجازه عبور اتومبیلها روشن شود بعضی از مردم بر این عقیدهاند که این تأخیر هر چند بسیار جزیی فقط باید در تعداد هزاران چراغ راهنمایی شهر و در تعداد تغییرهای پی در پی سه رنگ آنها ضرب شود تا یکی از اصلیترین علل ازدحام ترافیک، یا به اصطلاح رایجترین راهبندانها، مشخص شود. بالاخره چراغ سبز شد و ماشینها به سرعت راه افتادند، اما آن وقت بود که مشخص شد همه آنها برای عبور از چراغ، سرعت یکسانی نداشتهاند. اتومبیل سرِ خط وسط از حرکت ایستاده بود، ظاهراً یک اشکال فنی پیدا کرده، پدال گاز شل شده، دنده جایی نمیافتد، جلوبندی مشکل پیدا کرده، ترمزها داغ کرده یا برقش ایراد دارد، یا این که فقط بنزین تمام کرده است، دفعه اول نیست که چنین اتفاقی میافتد. گروه بعدی عابران پیاده که پشت خط کشی جمع شده بودند، راننده اتومبیل از حرکت ایستاده را میدیدند که از پشت شیشه جلو دستهایش را تکان میدهد، این در حالی بود که رانندگان اتومبیلهای پشت سرش با عصبانیت دست را بر روی بوق گذاشتهاند.
چند راننده از اتومبیلشان پیاده شدند، آماده برای این که وسیله نقلیه در راه مانده را به گوشیای هل دهند تا راه بند نیاید، آنها با عصبانیت به شیشههای بسته میکوبند، مرد داخل اتومبیل به طرفشان سربرمیگرداند، اول به یک سو و بعد به سوی دیگر، ظاهراً با صدای بلند چیزی میگوید، از حرکات دهانش به نظر میرسد که چند کلمه را تکرار میکند، نه یک کلمه بلکه سه کلمه، وقتی بالاخره یک نفر در را باز میکند، معلوم میشود که میگوید، من کور شدهام. چه کسی باور میکند. صرفاً با یک نگاه میشد فهمید که چشمهای مرد ظاهراً سالم است، عنبیه شفاف و درخشان به نظر میرسد، صلبیه سفید و محکم است. چشمهای کاملاً باز، پوست چین خورده صورت، ابروان در هم کشیده، هرکسی میفهمد که همه اینها نشانگر این است که از دلهره و اضطراب کلافه شده. آن چه در دیدرس بود، ناگهان در مقابل مشتهای گره کرده مرد ناپدید شده بود، انگار هنوز تازه داشت آخرین صحنهای که دیده بود را به ذهن میسپرد، همان نور قرمز گرد چراغ راهنمایی. در حالی که دیگران به او کمک میکردند تا از اتومبیل بیرون بیایید، ناامیدانه تکرار میکرد، کور شدهام، من کور شدهام، اشکهای سرازیرش باعث شده بود چشمانی که ادعا میکرد کور شدهاند، بیشتر بدرخشند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.